سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بهترین دستیار دانش، بردباری است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
yavar.keyvan
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • پارسی یار
  • روز پدر مبارک



    کیوان امجدیان ::: جمعه 86/5/5::: ساعت 11:45 صبح
    نظرات دیگران: نظر

    از همان روزی که دست حضرت ((قابیل))

    گشت آلوده به خون حضرت ((هابیل))

    از همان روزی که فرزندان ((آدم))

    -- صدر پیغام آوران حضرت باری تعالی--

    زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید ،

    آدمیت مرد !

     گرچه آدم زنده بود

    از همان روزی که ((یوسف))را بردارها به چاه انداختند ،

    از همان روزی که با شلّاق و خون دیوار چین را ساختند ،

    آدمیت مرده بود.

    بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب ،

    گشت و گشت ،

    قرن ها از مرگ آدم هم گذشت ،

    ای دریغ

    آدمیت بر نگشت

    روزگار مرگ انسانیّت است

    سینه ی دنیا ز خوبی ها تهی است

    صحبت از آزادگی،پاکی،مروّت ابلهی است ،

    صحبت از موسی و عیسی و محمّد نا به جاست

    قرن موسی چمبه(1) هاست !

    من که از پژمردن یک شاخه گل،

    از نگاه ساکت یک کودک بیمار

    از فغان یک قناری در قفس،

    از غم یک مرد ، در زنجیر،

    حتی قاتلی بر دار !

    اشک در چشمان و بغضم در گلوست

    و ندرین ایّام ، زهرم در پیاله زهر مارم در سبوست

    مرگ او را از کجا باور کنم؟

    صحبت از پژمردن یک برگ نیست،

    وای ! جنگلی را بیابان می کنند !

    دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان می کنند،

    هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا

    آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند.

    صحبت از پژمردن یک برگ نیست

    فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست

    فرض کن یک شاخه ی گل هم در خهان هرگز نرست

    فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست

    در کویر سوت و کور ،

    در میان مردمی ، با این مصیبت ها صبور ،

    صحبت از مرگ محبّت ،مرگ عشق ،

    گفتگو از مرگ انسانیت است.



    کیوان امجدیان ::: چهارشنبه 86/4/13::: ساعت 10:55 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    هو الاوّل و الآخر

    سلام

    در یکی از افسانه ها، حکایت مردی آمده که می خواهد به آبادی دیگری نقل مکان کند و اثاثش را روی شتر می گذارد :قالیچه ها،وسایل پخت و پز ،چمدان پر از لباس و ....

    و حیوان همه اینها را تحمّل می کند؛

    مرد وقتی می خواست حرکت کند ،به یاد یک پر آبی رنگ زیبا افتاد که پدرش به او داده بود؛

    رفت پر را پیدا کرد و آورد و روی شتر گذاشت ؛شتر در زیر سنگینی این همه بار فرود افتاد ومرد .

    حتما آن مرد با خود فکر کرده ،شترم حتی نتوانست وزن یک پر را تحمل کند؟؟؟!!!

    گاهی،درباره ی دیگران همین فکر را می کنیم...

    بدون اینکه بفهمیم یک شوخی کوچک ما،حکم همان قطره ای را دارد که کاسه ی صبر شخصی را لبریز می کند .



    کیوان امجدیان ::: چهارشنبه 86/4/13::: ساعت 10:50 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    یا علی گفتیم و عشق اغاز شد

    کیوان امجدیان ::: شنبه 86/4/9::: ساعت 5:10 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 1
    بازدید دیروز: 0
    کل بازدید :3911

    >>اوقات شرعی <<

    >> درباره خودم <<

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    yavar.keyvan

    >>موسیقی وبلاگ<<

    >>جستجو در وبلاگ<<
    جستجو:

    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>طراح قالب<<